مشکلات خود را بر ماسه ها بنویسید
و
موفقیت هایتان را بر سنگ مرمر
پرمودا باترا
موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست
موطن آدمی تنها در قلب کسانی ست
که دوستش می دارند.
دیشب به یکباره برف بارید
و صبح،انفجار کلاغ ها از شاخه های سپید.
زمستان در دشت است،تا دور دست نگاه
دنیایی بی انتها.
عشق من ،فصل دیگری رسیده است
و زیر برف
مغرورانه و سخت کوش
زندگی
ادامه دارد... .
...از نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته، که دنیا را دیده است، بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید.
عشق من ، خنده ی تو
در تاریکترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی ، به ناگاه
خون من بر سنگ فرش جاری است.
بخند، زیرا خنده ی تو، برای دستان من
شمشیری ست آخته.
نان را
هوا را
روشنی را
بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.