سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! ... مرا به کسالت درعبادتت، کوری از راهت و بیرون شدن از طریق محبّتت، مبتلا مکن . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
زیبایی
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 71131
بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 21
  • بخوان عاشقانه ترین نغمه را، دوباره بخوان

  • نویسنده : هستی ش:: 87/5/2:: 12:44 صبح

                                             با نام دوست

    گاهی آنقدر دلت می گیرد که جز گریستن راهی نداری، نه فریاد رسی که کس بی کسیت گردد، نه هم نفسی که محرم تنهاییت شود. گویی خدا هم به فریاد دل تو نمی رسد! تنها و غریب به کنجی می نشینی، هی اشک می ریزی، هی آه می کشی، آه چه تماشا داردآموی دو چشمانت وقتی که دلت طوفانیست! آه چه زیباست نرگسان وحشیت وقتی که عشق را بهانه می کنی و چشم به راهش می نشینی که :

    (( تو را من چشم در راهم شباهنگام، که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی.))

    از اعماق سینه ات آهی می کشی، خودت می مانی و باران اشکی که بر سینه دریاییت می نشیند، حس غریبی که صدایت می کند

    (( باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهایی تو جا دارد  برداری و به سمتی بروی که درختان حماسی پیداست.))

    سمت جغرافیایی عشق، سمت ابدیت، سمت بودن برای سرودن و سرودن برای بودن! سمتی که عشق خانه دارد، بودن خانه دارد، سرودن خانه دارد و آزادی خانه دارد و به سمتی که

     (( جریان دارد ماه، جریان دارد طیف، سنگ از پشت نمازت پیداست.))

    تنها و بی پناه، دور از همه کس، دور از همه جا. به قاب عکسی  که در مقابل دیدگانت نشسته است خیره می شوی، نستعلیق واژگانش را هجی می کنی و می خوانی:

    (( بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست

     آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

      او را به چشم  پاک  توان دید چون هلال                  

     هر دیده جای جلوه ی آن مهپاره نیست ))

    به خود می آیی و نرم نرمک پای بر رکاب آن سمند راهوار خویش می گذاری و در پس کوچه های تنهایی خویش جولان می دهی، می تازی و می تازی، تا بدان جا که حیثیت بوداییت، قداست اهوراییت و دم مسیحاییت صدایت می کند.

    ((   سَل    المصانع     رکباَ    تهیم    فی الفَلواتی                  

     تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟

     شبنم به روی تو روز است و دیده ام به تو روشن              

      و ان هجرتَ  سواءَ َ عشیتی  و غداتی ))

    همین که از رفتن می مانی و از خواندن دست میکشی، الهام نازنینی از آن سوی طبع لطیفت سرازیر می شود و می گوید:

    (( بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب

    که باغ ها همه بیدار و بارور گردند

    بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپید

    به آشیانه ی خونین دوباره بر گردند

    ز خشکسالی چه ترسی؟ که سد بسی بستند

    نه در برابر آب

    که در برابر نور

    و در برابر آواز و در برابر شور

    تو خامشی، که بخواند ؟

    تو می روی، که بماند ؟

    که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند ؟

    زمین تهی ست ز رندان

    همین تویی تنها

    که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی

    بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان

    حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی))


    نظرات شما ()

  • شرط عاشق شدن

  • نویسنده : هستی ش:: 87/3/26:: 10:34 صبح

    اگر به جای یک قلب

    صد قلب داشتم،

    می گذاشتم هر صد قلب را محبوبم به جرم

    عاشقی،

    از سینه بیرون بکشد.

    و قربانی کند.

    در مذهب عاشقان قربانی شدن،

    داوطلبانه،

    اولین شرط عضویت است.


    نظرات شما ()

  • راز عشق

  • نویسنده : هستی ش:: 87/3/23:: 9:34 عصر

    هرگز داستان عشق خود را،

    پیش دیگران مگوی

    نسیم ملایم همیشه

    ارام و بیصدا می وزد.

    عشقم را فاش کردم

    داستانش را گفتم

    لرزان و با هیجان

    در میان ترس و وحشت،

    از من گریخت و رفت

    سیاهی از راه امد،

    بیصدا و اهسته

    تنها با یک نفس

    انرا ربود و با خود برد.

                                                                                                                                                                               

                                                                                   "ویلیام بلاک"


    نظرات شما ()

  • متهم

  • نویسنده : هستی ش:: 87/3/23:: 9:33 عصر

    نیمه شب کوبید بر در گفت عاشق خانه است

    متهم هستی جرمت دیدن جانانه است    

     بعد بستند دست و پایش را به موی دلبران  

    گفت هم اکنون این اسیر زلف چون  شانه است

    گفتم اندر دادگاه عشق از بهر دروغ،بی گناهم

    چون مقصر این دل دیوانه است

    لیک از من شهادت و مدارک خواستند

    پاسخش دادم که شاهد ساغر پیمانه است

    گفت چون پیمانه هر لحظه با یکی است

    پیش قانون ناشناس و بی خود و  بیگانه است

    گفت طبق قانون پنج بند عشق و عاشقی

    تا حبس ابد محکوم در میخانه است

    گفتمش من حاضرم سوزم به شرط بوسه ای

    سوختن از بهر جانان کاری بس مردانه است

     


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ