سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این قرآن ریسمان خدا و نور روشن گر و درمانی سودبخش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
زیبایی
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 68958
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 3
  • مبعث پیامبر(ص)

  • نویسنده : هستی ش:: 87/5/9:: 1:28 صبح

     

     طلوع محمد(ص)

    زمین و آسمان "مکه" آن شب نور باران بود

    و موج عطر گل در پرنیان باد می پیچید

    امید زندگی در جان موجودات می جوشید

    هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود

    دل سیاره ها در آسمان حال تپیدن داشت

    و دست باغبان آفرینش در چنان حالت

    سر "گل آفریدن" داشت

    سراسر دستگاه آفرینش اضطرابی داشت

    و نبض کاءنات از انتظاری دمبدم می زد

    همه سیاره ها در گوش هم آهسته می گفتند

    که: امشب نیمه شب خورشید می تابد

    ز شرق آفرینش اختر امید می تابد

    یکی مرد عرب اما بیابانگرد و صحرایی

    قدم بگذاشت در "ام القری" وین شعر خوش برخواند:

    " که ای یاران مگر دیشب بخواب مرگ پیوستید؟

    چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟

    که دید از "مکیان" آن ماهتاب پرنیانی را؟

    زمین و آسمان "مکه" دیشب نورباران بود

    هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود

    بیابان بود و تنهایی و من دیدم_

    بیابن بود ومن،اما چه مهتاب دلارایی!

    بیابان بود ومن، اما چه اختر های زیبایی!

    بیابان رازها ، دارد

    ولی در شهر، آن اسرار، پیدا نیست

    بیابان، نقش ها دارد که در شهر آشکارا نیست

    کجا بودید ای یاران؟!

    که دیشب آسمانی ها زمین "مکه" را کردند گلباران

    ولی گل نه، ستاره بود جای گل

    زمین و آسمان "مکه" دیشب نورباران بود

    کجایی ای عرب،ای ساربان پیر صحرایی؟!

    کجایی ای بیابانگرد روشن رای بطحایی؟!

    که اینک بر فراز چرخ، بینی نام "احمد" را

    و در هر موج بینی اوج گلبانگ "محمد" را

    "محمد" زنده و جاوید خواهد خواهد ماند

    "محمد" تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند

    جهانی نیک می داند_

    که نامی همچون نام پاک "پیغمبر" موید نیست

    و مردی زیر این سبز آسمان همتای "احمد" نیست

    زمین ویرانه باد و سرنگون باد و آسمان پیر

    اگر بینیم روزی در جهان نام "محمد" نیست

                                                مهدی سهیلی

             عید مبعث مبارک

     

     


    نظرات شما ()

  • بیهوده کاری

  • نویسنده : هستی ش:: 87/5/5:: 12:49 صبح

    خواستم بگویم دوستت دارم

    زبانم بسته شد و صدایی از حنجره بیرون نیامد

    خواستم بنویسم دوستت دارم

    کاغذی پیدا نشد

    کاغذی پیدا شد ولی خودکار ننوشت

    خواستم با نگاهم به تو بفهمانم دوستت دارم

    ولی دیواری از نامردی بینمان کشیده شد

    باورم این بود که دوست داشتن زیباست

    عاشقی ست آرزو

    و معشوق ست امید

    وعشق زیباترین واژه هستی ست

    پس

    گرفتم تیشه فرهاد را

    و کوبیدم دیوار را

    ساختم جوهری از آب دریاها

    باز کردم دفتری از سبزی برگها

    فریاد زدم

    نوشتم نگاهم را به نگاهت دوختم تا

    بگویم حرف دل را

    این دل زود باور ساده اندیش را

    بگویم قسم بر خاک و آب وآتش و هستی

    قسم بر هرچه تو می پرستی

    قسم بر بیستون، آن اسطوره پاکی و صافی

    تو را من دوست می دارم

    ولی تو

    گذشتی از برم

    شکستی باورم

    بردی امید و آرزو از دلم

    از آن روز من فهمیدم که

    عاشقی تنهایی

    معشوق بی وفایی

    دل بستن به عشق، کاری بس اشتباهیست.


    نظرات شما ()

  • احمد شاملو

  • نویسنده : هستی ش:: 87/5/2:: 10:34 عصر

    میان آفتاب های همیشه

    زیبایی تو

                    لنگری ست_

    نگاهت

                    شکست ستمگری ست_

    و چشمانت با من گفتند

    که فردا

    روز دیگری ست

                                          احمد شاملو


    نظرات شما ()

  • بخوان عاشقانه ترین نغمه را، دوباره بخوان

  • نویسنده : هستی ش:: 87/5/2:: 12:44 صبح

                                             با نام دوست

    گاهی آنقدر دلت می گیرد که جز گریستن راهی نداری، نه فریاد رسی که کس بی کسیت گردد، نه هم نفسی که محرم تنهاییت شود. گویی خدا هم به فریاد دل تو نمی رسد! تنها و غریب به کنجی می نشینی، هی اشک می ریزی، هی آه می کشی، آه چه تماشا داردآموی دو چشمانت وقتی که دلت طوفانیست! آه چه زیباست نرگسان وحشیت وقتی که عشق را بهانه می کنی و چشم به راهش می نشینی که :

    (( تو را من چشم در راهم شباهنگام، که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی.))

    از اعماق سینه ات آهی می کشی، خودت می مانی و باران اشکی که بر سینه دریاییت می نشیند، حس غریبی که صدایت می کند

    (( باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهایی تو جا دارد  برداری و به سمتی بروی که درختان حماسی پیداست.))

    سمت جغرافیایی عشق، سمت ابدیت، سمت بودن برای سرودن و سرودن برای بودن! سمتی که عشق خانه دارد، بودن خانه دارد، سرودن خانه دارد و آزادی خانه دارد و به سمتی که

     (( جریان دارد ماه، جریان دارد طیف، سنگ از پشت نمازت پیداست.))

    تنها و بی پناه، دور از همه کس، دور از همه جا. به قاب عکسی  که در مقابل دیدگانت نشسته است خیره می شوی، نستعلیق واژگانش را هجی می کنی و می خوانی:

    (( بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست

     آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

      او را به چشم  پاک  توان دید چون هلال                  

     هر دیده جای جلوه ی آن مهپاره نیست ))

    به خود می آیی و نرم نرمک پای بر رکاب آن سمند راهوار خویش می گذاری و در پس کوچه های تنهایی خویش جولان می دهی، می تازی و می تازی، تا بدان جا که حیثیت بوداییت، قداست اهوراییت و دم مسیحاییت صدایت می کند.

    ((   سَل    المصانع     رکباَ    تهیم    فی الفَلواتی                  

     تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟

     شبنم به روی تو روز است و دیده ام به تو روشن              

      و ان هجرتَ  سواءَ َ عشیتی  و غداتی ))

    همین که از رفتن می مانی و از خواندن دست میکشی، الهام نازنینی از آن سوی طبع لطیفت سرازیر می شود و می گوید:

    (( بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب

    که باغ ها همه بیدار و بارور گردند

    بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپید

    به آشیانه ی خونین دوباره بر گردند

    ز خشکسالی چه ترسی؟ که سد بسی بستند

    نه در برابر آب

    که در برابر نور

    و در برابر آواز و در برابر شور

    تو خامشی، که بخواند ؟

    تو می روی، که بماند ؟

    که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند ؟

    زمین تهی ست ز رندان

    همین تویی تنها

    که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی

    بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان

    حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی))


    نظرات شما ()

  • مارگوت بیگل

  • نویسنده : هستی ش:: 87/5/1:: 2:16 عصر

    موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست

    موطن آدمی تنها در قلب کسانی ست

    که دوستش می دارند.


    نظرات شما ()

    <   <<   6   7   8   9      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ