وصف جمال
آن نه روی ست که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من می بینم
همه خوانند نه این نقش که من می خوانم
سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم
گر اجازت دهی ای سر روان بنشانم
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سالی ست که من بلبل این بستانم
باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این باز نیاید جانم
هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز
صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم
عجب از طبع هوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب می مانم
سعدی/دیوان