نیمه شب کوبید بر در گفت عاشق خانه است
متهم هستی جرمت دیدن جانانه است
بعد بستند دست و پایش را به موی دلبران
گفت هم اکنون این اسیر زلف چون شانه است
گفتم اندر دادگاه عشق از بهر دروغ،بی گناهم
چون مقصر این دل دیوانه است
لیک از من شهادت و مدارک خواستند
پاسخش دادم که شاهد ساغر پیمانه است
گفت چون پیمانه هر لحظه با یکی است
پیش قانون ناشناس و بی خود و بیگانه است
گفت طبق قانون پنج بند عشق و عاشقی
تا حبس ابد محکوم در میخانه است
گفتمش من حاضرم سوزم به شرط بوسه ای
سوختن از بهر جانان کاری بس مردانه است