به چه می اندیشی؟
به زمین یا به زمان؟
به نگاهم که در آن ... هاله ی غم
چو پرستوی سیاهی ز کران تا به کران
بال گسترده در این دشت سکوت
به چه می اندیشی؟
به هم آغوشی من با غمها
یا به این رشته ی مرواریدی
که ز چشمم ریزد؟
به چه می اندیشی؟
آغوش تو ...
وطن دور افتاده ی من است.
اگر روزی مردم
مرا در تابوت سیاهی بگذارید
تا بدانند که سیاهی روزگار را چشیده ام
چشمانم را باز بگذارید تا بدانند که
چشم انتظار بوده ام
و در آخر
تکه یخی بر روی قبرم قرار دهید
که هر صبح دم ، با طلوع اولین اشعه ی خورشید
به جای معشوق برمزارم گریه کند...
اگر ماه بودم، به هرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم،به هرجا که بودی
سر رهگذر از تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی- به صد ناز- شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی،به هر جا که بودم
مرا می شکستی،مرا می شکستی!
دیده از بهر تو خونبار شد ای مردم چشم
مردمی کن مشو از دیده خونبار جدا