سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طمع کشاننده به هلاکت است و نارهاننده ، و ضامنى است حق ضمانت نگزارنده ، و بسا نوشنده که گلویش بگیرد و پیش از سیراب شدن بمیرد ، و ارزش چیزى که بر سر آن همچشمى کنند هر چند بیشتر بود مصیبت از دست دادنش بزرگتر بود ، و آرزوها دیده بصیرت را کور سازد و بخت سوى آن کس که در پى آن نبود تازد . [نهج البلاغه]
زیبایی
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 68905
بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 7
  • به چه می اندیشی؟

  • نویسنده : هستی ش:: 87/4/15:: 5:33 عصر

    به چه می اندیشی؟

    به زمین یا به زمان؟

    به نگاهم که در آن ... هاله ی غم

    چو پرستوی سیاهی ز کران تا به کران

    بال گسترده در این دشت سکوت

    به چه می اندیشی؟

    به هم آغوشی من با غمها

    یا به این رشته ی مرواریدی

    که ز چشمم ریزد؟

    به چه می اندیشی؟

       


    نظرات شما ()

  • آغوش

  • نویسنده : هستی ش:: 87/4/12:: 4:47 عصر

    آغوش تو ...

    وطن دور افتاده ی من است.


    نظرات شما ()

  • اگر روزی مردم

  • نویسنده : هستی ش:: 87/4/11:: 12:54 عصر

    اگر روزی مردم

    مرا در تابوت سیاهی بگذارید

    تا بدانند که سیاهی روزگار را چشیده ام

    چشمانم را باز بگذارید تا بدانند که

    چشم انتظار بوده ام

    و در آخر

    تکه یخی بر روی قبرم قرار دهید

    که هر صبح دم ، با طلوع اولین اشعه ی خورشید

    به جای معشوق برمزارم گریه کند...


    نظرات شما ()

  • ماه و سنگ

  • نویسنده : هستی ش:: 87/4/11:: 12:47 عصر

    اگر ماه بودم، به هرجا که بودم

    سراغ تو را از خدا می گرفتم

    وگر سنگ بودم،به هرجا که بودی

    سر رهگذر از تو جا می گرفتم

    اگر ماه بودی- به صد ناز- شاید

    شبی بر لب بام من می نشستی

    وگر سنگ بودی،به هر جا که بودم

    مرا می شکستی،مرا می شکستی!


    نظرات شما ()

  • امیر خسرو دهلوی

  • نویسنده : هستی ش:: 87/4/5:: 1:20 عصر

    دیده از بهر تو خونبار شد ای مردم چشم

    مردمی کن مشو از دیده خونبار جدا


    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ